- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست از شوق، همه رو به سوی میکده دارند کی پرده گـشاید ز رخ آن روی گشاده با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن یک پـرتـو از آن چـاردهم لـمعـه نیامد ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی عمریست که در بوتهٔ عشقت بهگدازیم در کوه و بیابان ز چه رو دربه دری تو؟
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای مسیحای دل حضرت زهرا برگرد آه ای مــاه؛ بـه آه دل تــنــهــا بــرگـرد بیتو هر روز هوای دل ما بارانیست بیتو تا صبح فرج خیر در این دنیا نیست گـوشه چـشم ت مـتحـوّل بکند دلها را آنچـنانی که تـوسـل به تو مشکـلها را بوی پیـرآهـنت آمد دل یعـقـوب گرفت حال کنعانی ما سبقت از آشوب گرفت چه جوانها که پس از رفتن تو پیر شدند پیـرهـا هم ز فـراق تو زمینگـیر شدند برنگشتی و جهان از شب ظلمت پر شد روزمان شب شد و نان دل ما آجر شد نیـستی هر شب جـمعه شب احیا داریم صبح تا شب تو نبـاشی شب یلدا داریم سورۀ فـاتحـه؛ ای بـاطن قـرآن برگرد فـتح الله بـکـم، حـضرت بـاران برگرد غُصه این است که فریاد رسی نیست، بیا! دیگر ای یار مجال نـفـسی نیست، بیا! نـکــنـد بــاز نـگــردی و بـمـیــرم آقــا تو فـقـط یـار مـنی، از هـمه سـیـرم آقا خونِ دل خوردن و دلدار ندیدن سخت است گاه و بیگاه فـقط آه کشیدن سخت است تو نـبـاشی بـخـدا بیکـس و کاریم همه دلبـر بـیکـس من! ابـر بـهـاریـم هـمـه سنگ ما را به دلت یکسره میکوبی تو آه آقـای غــریـبـم چــقَــدَر خــوبـی تـو انـتـظـار فـرجت مـرد عـمل میخواهد یک علمدار، و هفتاد و دو یل میخواهد فـصلها بیتو همه سـرد و بِلاتکـلیفـند آسـمانها و زمین هر دو بِـلاتکـلـیـفـند مظـهـر عـدل خـداوند! بیا مهـدی جان میزند فـاطـمه لبخـند، بیا مهـدی جان ای وجــود تـو سـراپـا غــزلِ مــرثـیّـه اشـک و آه تــو شــده داغ دل نــاحـیّـه ساکن کرب و بلا را به چه جرمی کُشتند؟ بدش این بود که با تـیغِ نَبُر میکـشتـند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست آنجـا که هـست، آیـنهٔ شـادی و سـرور اشراق عشق و عـاطفه و جلوهگاه نور آنجا که انـبـیا هـمه هـستـند در طـواف آنجا که عشق و عاطفه دارند اعتکاف آنجـا که دیـدهها، پـلـی از آب بـستـهاند یعنی دخیل اشک به «سرداب» بستهاند چـشم هزار ماه جـبـین، مشتری اوست نقـش نگین وحی، در انگشتری اوست مـحـبـوب نـازنـین سـراپـردهٔ خـداسـت در کائـنات، رحـمت گـستردهٔ خـداست چون روح، در تمامی اعصار جاری است جان جهان، ذخـیرهٔ پـروردگاری است سنگ بنای کعـبه، سـیاهی خـال اوست وجه خـدای جَـلَّ جَـلالُـه جـمال اوست جان بیفـروغ طلعت او جان نمیشود او حجت خـداست که پـنهـان نـمیشود روزی که ظـلـم پُـر کـند آفـاق دهر را احلی من العـسل کند این جام زهـر را آن روز، روز سلطنت داد و دین رسد یعنی زمین، به ارث به مستضعفین رسد پر میکند ز عدل خود این خاک تیره را آئـیـنـهٔ بـهـشـت کـنـد، ایـن جـزیـره را یوسف به بوی پیـرهـنش زنده میشود دلهای مـرده با سخـنـش زنده میشود او را بخـوان در آیـنـهٔ نـدبـه و سـمات فـرزندی از سلالـهٔ طاهـا و محکـمات روی لـبـش تـلاوت لـبـیک دیـدنیست آری دعـای او به اجـابت رسیـدنیست احـیــا گـر مــعــالِــم دیـن خــداسـت او شمسالضحای روشن و نورالهداست او الهـام، کم گرفـتی از آن فـاطـمینَـفَـس با خود حدیث نَفْس کن، ای مانده در قفس یکبار خواندهای، که جوابت ندادهاند؟ آتـش گـرفــتـهای تـو و آبـت نـدادهانـد؟ تکرار کن به زمزمه در سجده و رکوع ای دیدگان شبزده! «فَلْتَذْرَفِ الدُّموع« ای حُــسـن مـطـلـع هــمـهٔ انـتـخـابهـا تو آفـتـاب حُـسـنی و مـا در حـجـابها مضمون بکر و ناب «مناجات جوشنی« فـرزنـد اخـتـران درخـشـان و روشـنی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناک خواندم «متی ترانا» گفتم «متی نراک« »یا ایها العـزیز» ببـین خـسـته حـالیام چـشـمان پُـر سـتـاره و دسـتان خـالیام مـائـیـم آن خـسی که به مـیـقـات آمـدیم شرمـنده با «بضاعت مـزجات» آمدیم شـام فــراق سـورهٔ والـیـل خـوانـدهایـم یوسف ندیده «اَوفِ لَنا الکَیل» خواندهایم یا ایـهـا الـعـزیـز بـه زیـبـایـیات قـسـم بر حـسن بیبـدیـل و دلآراییات قـسم دلها ز نکـهـت سخـنت، زنده میشود عالـم به بـوی پیـرهـنت، زنـده میشود صبح وصال تو، شب غم را سحر کند آفــاق را نـگــاه تـو زیـر و زِبَـر کـنـد موسی تویی، مسیح تویی، مکه طور توست شهر مدینه چـشم به راه ظهـور توست تنها نه از غـمت دل یاران گرفته است چشم بقـیع تر شده، بـاران گرفته است شعر « شفق» حدیث زبان دل من است تـکـرار نـام تـو ضـربـان دل من است
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت هرچند یک شب مانـده باشد تا قـیامت میآید آن صبحی که آغاز جهان است آن روز روشـن، آن طـلـوع بینهـایت گـفـتـند روی فـرش مـا پـا مـیگـذاری جـارو زدم تـنهـا به شـوق این روایت در کوچهها دیدم تو را؛ نشـناختم... آه دیدم تو را، افـسوس بیعرض ارادت در زیر باران هر دعایی مستجاب است از چـشـمهـایت گـفـتـهام وقـت اجـابـت با یـاد تـو از کــربـلا تـربـت گـرفــتـم در آرزوی آن نــمــاز بـا جــمــاعــت میبویـمش در سجده بعد از هر نمازم عطر شهـادت میدهد؛ عـطر شهادت!
: امتیاز
|
مدح حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اگرچه زود؛ میآید، اگرچه دیر؛ میآید سوار سبـزپوش ما به هر تقـدیر میآید همان خورشید موعودی که در روز طلوع او حدیث صبح صادق میشود تفسیر، میآید زمین آبیتر از این آسمانها میشود وقتی که آن آئیـنۀ سبز «خدا تصویر» میآید شکـوه مهـربانی که نگـاه نافـذش حـتی به روی سنگها هم میکند تأثیر، میآید در اعماق نگاهش میتوان خشمی مقدس دید دلش لبریز از مهر است و با شمشیر میآید چنان با ضربههای حیدری اعجاز خواهد کرد که از دیـوار هم گلنغـمۀ تکـبیر میآید دقیقاً رأس آن ساعت که در نزد خدا ثبت است نه قدری زودتر از آن؛ نه با تأخیر میآید
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
اگرچه غـائبى، امّا حضورِ تو پيداست چه غيبتىست؟ كه عطرِ عبور تو پيداست مقام گـلشنِ اشراق، نافهخيز از توست بلى! شفاعت انسان به رستخيز از توست تو كيستى كه قيامت، قـيامتِ كـبراست تو كـيستى كه قيامت ز قامتت پيداست تو كيستى كه «يدالله» در تنت جارىست زبان قاطع شمشير عـدل تو كارىست نگـاه مـنتـظـرانت هـنوز مـانـده به راه سپـيد شد ز فـراق تو سنگفـرشِ پگاه خدا به دست تو دادهست عدل عـالم را سپـرده نـيـز به دسـتت حـسـاب آدم را ز هر چه هست به گيتى، سرآمدت خوانند تـويـى كه قـائـم آل مـحـمـدت خـوانـنـد ولادتـت نه فـقـط آبـرو به شـعـبـان داد كه در ضمير تـمامى مردگان جان داد اَلا سـتـارۀ مـوعـودِ گرم و عـالـمتـاب! به دشت تـيرۀ هـسـتى چو آفـتاب بتاب بتـاب و ظـلـمت ظلـم زمـانه را بردار ز گُـردههـاى بـشـر تـازيـانه را بـردار
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بــایـد بـنـویـســد قَـــلَـمِ بــاورم از تــو تا رنـگ نـشـیـنـد به تـنِ دفـتـرم از تو جُز نام تو امشب به لـبـم نیـست تـرانه »ای تیر غـمت را دل عُـشّـاق نشـانه» بهتر که نگیرد کسی امشب خبر از من شاید که دَمِ صُبح تو کردی گُذر از من در وادی اَمنت خبری از خطری نیست ایکاش که این رو سیه آدم شُـدنی بود ایکاش که وصل من و یارم شُدنی بود تا غـیر تو بر هـیچ کـسی دل نـسـپارم جُز نـقـش تو در قـاب دلـم خانه نـدارد جُز دست تو، سرمست تو پیمانه ندارد جُز صید شدن در خَم گیسوت، روا نیست ای آمــدن تـو، هـمـۀ حــاجــتِ زهــرا ای مـحـفـلِ اُنس تو دلِ حضرتِ زهرا کِی میرسد آن روز که بیواهمه باشیم؟ ای جای تو در عرش روی منبرِ حیدر با دست تو زینت شده انگـشـترِ حـیـدر زینب به خُـدا چشـم به راه است بیایی آن طایـفه که دسـت به دامانِ تو هستند برعکس همه، گوش به فرمانِ تو هستند تا شب که میآید، زِ مَـه و مَـد بنویسند دل گفت که همسَنگِ منِ پستْ زیاد است دور و بر مـیخـانۀ تو مستْ زیاد است در محضرت ای مخزن الأَسرارِ خُداوند وقـتی ز شُکـوفـایی نرگـس خـبـر آیــد روزی که مَـجـالِ هـمـۀ خَـلـق سـرآیـد آن روز همان مُوعِد خوشحالی زهراست در دست بگیری اگر آن تیغ دو سر را از ظُـلـم، خلاصی بدهی نسل بـشر را دیـدند خـلایق که در این « تجربه آباد»
: امتیاز
|
آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت حـدیث درد زمین را به آسـمان میگفت صدا چه پاک به شب میچکید و روشن بود که از حکومت خورشید در جهان میگفت شـبـانـههای شـکـست شب و سـیاهی را هـلال مـاه به گـوش جهـانـیـان میگـفت رسـیـده بـود به مـعـراج آفـتـاب، غـبـار اگر به جای زمان، صاحبالزمان میگفت به سفـرهای که در آن انتـظار را چـیدند نـگـاههای گـرسـنه ز میـهـمان میگـفـت نـبـودی و دلِ مـا بـینـگـاه مـعـصومـت کـبوتـرانه شب و روز، الامـان میگفت
: امتیاز
|
آغاز ولایت و امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند اشـارات زلالـی از طلـوع تـازهٔ نرگـس پیاپی میوزد از سمت میقاتی که میگویند زمین در جستجو، هر چند بیتابانه میچرخد ولی پیداست دیگر آن علاماتی که میگویند جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش کـنار خـیـمهٔ سبـز ملاقـاتی که میگویند کـنار جـمعهٔ موعـود، گلهای ظهـور او یکایک میدمد طبق روایاتی که میگویند کـنون از دشـتهای روشن امّـید میآیـد صدای آخـرین بند مناجاتی که میگویند و فردا بیگمان این سمت عالم روی خواهد داد سرانجـام عـجـیب اتفـاقـاتی که میگویند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
در این بهار چهره دم از گل نمیزنیم با نغـمۀ تو خـنـده به بـلـبـل نـمیزنـیم خود میشـویم آیـنـهای از جـنون خود دیگر سـری به باب تـفـاعل نمیزنـیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
یا دَمِ هـوی کـسی یا دم تـیـغ دو سری بر دل خـستـهدلان میکـند آخـر اثـری سـالهـا حـلـقـه زدم بر در مـیخـانۀ تو که مگر بوسه زنم دست تو را پشت دری زین چهارت که بگویم به طهارت بفرست کوثری، جام طهوری، شرری، چشم تری ز تو خـواهم که مرا از گـنه آزاد کنی به نگاهی که اسیرم کنی و خود بخری غرض از آمد و شد دیدن بالای تو بود لحظهای یا که دمی یا که شبی یا سحری سالیانیاست که من در هوس کنج قفس ریختم بیخبر از دام غمت بال و پری آمـدم تا که بـیابـم سر کـویت سـر و پا شهره گشتم سر کوی تو به بیپا و سری تو چه خورشید جمالی که نبیـنند تو را جز دو سه مشتری حُسن به سالی قمری بس کن ای دل که نگنجند عزیزان در بیت آسـمان قـاب ندارد که به منـزل بـبری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
منتظر مانده زمین تا که زمانش برسد صبح همراه سحـرخـیز جـوانش برسد خواندنیتر شود این قصه از این نقطه به بعد مـاجـرا تـازه به اوج هـیجانـش بـرسد پــردۀ چـاردهــم وا شـود و مـاه تـمـام از شبـسـتان دو ابروی کـمـانش برسد لـیـلـة الــقـدر بـیـایـد لـب آئـیـنـۀ درک سورۀ فـجـر به تـأویل و بـیـانش برسد نامه دادهست ولی عادت یوسف اینست عطر او زودتر از نامه رسانش برسد شعر در عصر تو از حاشیه بیرون برود عشق در عهد تو دستش به دهانش برسد ظهر آن روز بهاری چه نمازی بشود که تو هـم آمده باشـی و اذانـش بـرسد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
بـیا به خـانه که امّـیـد با تو برگـردد هزار مرتـبه خـورشید با تو برگردد بیا شکوه شکـفـتن که باز در نَفَـسی بهـار رفـته به تـبـعـید با تو برگـردد بیا که صبح یقـین با گشودن چشمی به جای این شب تردید با تو برگردد من و غروب و غم و اضطراب و چشمانی به راه مانـده که امّیـد با تو بـرگردد بیا که کوچ کنـد مـاتم از حـریم دلـم و شـادمـانهترین عـیـد با تو برگردد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه
هوا بهـاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچـله لبریز بیقراری توست چه ساقهها که سلوکش به صبح صادق توست چه باغها که شکوهش به آبیاری توست تویی که در همه ذرّات جلوهگر شدهای هنوز آینه، مـبهـوت بیشـماری توست بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟! بگو کدام چکامه به اسـتواری توست؟! بـیـا بـیـا که در این کـوچهباغ دلـتـنگی دلِ شکستۀ هر عاشـقی، قـناری توست بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر حَرا هر آیـنه در انـتـظار یاری توست مـرا امـیـد ظـهــور تـو زنــده مـیدارد و آنکه شوکت باران به همجواری توست بـهـار، هـمنفـس بـاغهای خـرّم تـوست بهار، همسفر چشمههای جاری توست
: امتیاز
|
آغاز امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
ای تـاج امـامت به سرت یوسف زهرا وی خَلعت عصمت به برت یوسف زهرا شک نیست که سلطان جهانی تو پس از این از بـعـد وفـات پـدرت یــوسـف زهـرا بـابـاسـت گـرفـتـار نـگـاه و نـفَـس تـو مـادر بـزند بوسه سـرت یوسف زهرا الـمــنـة لـلّـه کـه تــو حــجّــت حــقّــی عـالم هـمه تحت نظـرت یوسف زهرا صد شکر که این تاج ولایت بسر توست شمشیر علی بر کـمـرت یوسف زهرا پـیغـمبر اکرم شده بس مـفـتخـر از تو ای هـیبت احـمد سـپرت یوسف زهـرا تو منجی زهـرایی و او چـشم براهـت کی میرسد از ره خبرت یوسف زهرا چشمان پُر اشک حسنین است بسویت عـباس شده خـونجگـرت یوسف زهرا تـو قـبـلـۀ دلـهـایی و مـعـنـای نـمـازی ما شـیعـۀ اثـنی عـشرت یوسف زهـرا رفـتی به پـسِ پـردۀ غـیـبت بـسـلامت برگـرد دگر از سـفـرت یوسف زهـرا زیباست که طاووس جـنان رخ بنـماید گسترده شود بال و پرت یوسف زهرا بازآ که کلام تو کلام اللهِ محـض است این است بقـرآن هـنرت یـوسف زهرا برگرد که احـکـام همه مانـده مـعـطـل اسـلام شـده دربـدرت یـوسـف زهــرا لعنت به کـسانی که همه حق تو بردند شد غـصب تـمام ثـمرت یوسف زهرا ای رفته به تاراج حقوقت، أقِمِ الحَرب شد شیـعۀ تو پشت سرت یوسف زهرا روزی که مسـلـط بشـوی بر همه عالم جمع شهـدا دور و بـرت یوسف زهرا بر بام فـلک پـرچم تو یکـسره بالاست تا کـفـر بـبـیـنـد اثـرت یـوسـف زهـرا در هم شـکـنـد قـدرت پـوشـالی بتهـا با ضربت تـیغ و تـبـرت یوسف زهرا گردن بزنی چون همه طاغوت جهان را یکجاست فقط درد سرت یوسف زهرا بر ضارب زهـرا بزنی ضربت سیلی ای مـادر تو مـنـتـظرت یـوسف زهرا ای منـتـقـم محـسن شـش ماهـه کجایی صد روضه شده همسفرت یوسف زهرا در روضۀ ارباب چه بیصبر و قراری قـربان تو و چـشـم تـرت یوسف زهرا مـا مـنـتـظـر فــجــر ظـهـوریـم امـامـا تا صبح قـریب سحرت یـوسف زهـرا از خـون شـهـیـدان حـرم فـتـح دمـیـده محسن حججی شد قمرت یوسف زهرا
: امتیاز
|
آغاز امامت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
شد امـامِ آخـرین و دل بـرایش بـیـقـرار سامرا شد ریسه بندان! از یمین تا به یسار جان فدایِ آن عبا که تار و پودش حیدریست بر تنش زیبا نشـسته؛ با کمال و با وقار حک شده با دستِ حق بر تیغۀ شمشیر او لا فـتـی إلا عـلی لاسـیـف إلا ذوالـفـقار میبرَد تـاج ولایـتـعـهدیاش را جبرئیل میشود طاووس أهل الجنّه؛ صاحب اختیار دل بیا رخت سفیدت را به تن کن! آمده عید بیعت با ولیِ عـصر، عـیدِ انـتـظار حضرت زهرا برایش خوانده حمد و إن یکاد آرزویش هست، باشد یاورانش بیـشمار تا بگـیـرد از تـمـام دشـمـنـانِ مـرتـضی انتـقامی سخت را با ضربه هایی ناگوار کاش برگردد به زودی با ظهوری غرقِ نور در حضورش به! چه حالی دارد این جشن و سرور از کـنـارِ کـعـبه آن مـاهِ دل آرا میرسد محض دیدارش چه بی صبرانه عیسی میرسد میرسد بر گوش، تا صوت أناالمهدی؛ سریع سیصد و چندین نفر دلداده درجا میرسد عاقبت در جمعهای جذّاب میپیچد خبر آخرین معـشـوقِ والا منسبِ ما میرسد مصحف و نهج البلاغه بعدِ قـرآنِ کریم سورۂ نور و قصص، طاها و أسرا میرسد محضرش تقدیم خواهد شد زمین و آسمان هدیۀ خیل ملَک از عرشِ اعلی میرسد عشقِ مادر دارد و با شیعیانش در بقیع؛ قبلِ هر کاری به کارِ قبر زهرا میرسد جرعهجرعه لحظۀ دیدار نزدیک است و خوب ندبه و عهد و فرج دارد به دریا میرسد پس بگو لبیک یا مهـدی تویی تو امّـتش دست هـایت را بـبـر بالا برای بیعـتـش!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
باید شبـیـه چـشم تو بـارانـیام کـنند تا مـحـرم حـریـم پـریـشـانـیام کنند ای سیب سرخ باغ خدا دست من بگیر راضی نشو دو مرتبه شیطانیام کنند محـکـوم انتظار سه شنـبه شبی شدم باید مـیـان چـشـم تو زنـدانیام کـنند مـثـل کـتـاب حـافـظ کـنـج اتـاق هـا باید که صفحه صفحه غزل خوانیام کنند هر شب در امتداد قـنوتت نشسته تا هـمـراه ربـنـای تـو ربّـانـیام کـنـنـد من نذر کردهام که به وقت رسیدنت در پیش چشمهای تو قـربانیام کنند
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
هر که در طایـفـه مـنـتظـران جا دارد چـشـم امّـیــد بـه بـیــداری فــردا دارد هـمۀ عـمـر دم از یـاری مـولا زدهایم گرچه گفتیم، ولی وقت عمل جا زدهایم ما نفهـمیده در این غـائله سربار شدیم عاشـقی دردسـری بود، گرفـتار شدیم غیر هر جمعه که ما لحظه شماری کردیم تا به پایان برسد فاصله، کاری کردیم؟ ما نشستـیم و فـقط درد سرودیم از تو غـزل سـادۀ «برگرد» سـرودیم از تو با حساب دل خود هرچه شمردیم نشد بیریـا هـیچ دعـایی به تو تـقـدیـم نشد انتـظار فـرج و دیـدۀ تر کـافی نیست! ندبه و عهد به هنگام سحر کافی نیست! آی مردم پسر فـاطـمه تـنهاست هـنوز قـرنها رفـته و او منـتظر ماست هنوز یازده قرن گذشته است و زمستان باقی است یوسفی رفته و تنها غم هجران باقی است گرچه گاهی دل او را به گنه لرزاندیم عهد خواندیم و بر آن عهد مصمم ماندیم شک نداریم که این معرکه رد خواهد شد شاید این جمعه همان جمعه که میآید شد
: امتیاز
|
مدح امام زمان عج الله تعالی فرجه
منتظر باشید بت ها یک نفر خواهد رسید از تبار بت شکنها با تبر خواهد رسید باز برپا کردهاید این روزها بتخـانه را چون نمیدانید ابراهیم سرخواهد رسید دیـر آمـد با نیـامـد فـرق دارد، انـتـظـار گرچه عمر نوح باشد باز سر خواهد رسید زیـر پـای کـیـنـۀ اهـل سـتم له میشوند پاسبان لالههای خون جگر خواهد رسید این شب یلدای دوری از امام عـاشقـان گرچه طولانی ست اما تا سحر خواهد رسید ابـرهـا آمـادۀ بــاریـدن رحـمـت شـویـد از حضور حضرت باران خبر خواهد رسید در زمین سیـنهها بذر صبوری کاشتـیم باغبانها همتی، فصل ثمر خواهد رسید قصههای کـودکـی پایان خـوبی داشتـند عاقبت آن مرد روزی از سفر خواهد رسید
: امتیاز
|
مدح امام زمان عج الله تعالی فرجه
میخواست که در سینه توان داشته باشد با عـشق هـمیـشه ضربان داشته باشد موسی در این خانه نشسته ست که شاید یک گوشۀ این خـانه امان داشته باشد نیل از سر انگشت تو جاریست که باید این رود به دستـت جریان داشته باشد آورده نـسـیــم نـفـسـت شـور مـحـبـت تا بـیـرق تـوحـیـد تـکـان داشـتـه باشد بر دامن تو دست تـوسل زده عـیـسی بـیـچـاره گـدا آمـده نـان داشـتـه بـاشـد با نام علی جان به روی کعـبه نوشتند بایـد بـرسـی تا که اذان داشـتـه بـاشـد زهراست پریشان تو یا منـتظَـر عشق حیف است نگاهی نگـران داشته باشد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام زمان عج الله تعالی فرجه
در سیـنـهام امشب آسـمـان دارم یک دشت، ستاره بر زبان دارم آمــادۀ دار چــشـمهـای تــوسـت در پیکر خود اگر که جان دارم بـر پـای نـگـاه دوسـت بـگـذارم مجـنـونـم و راه خـانه میگـیـرم از لـیـلـی خود نـشانه میگـیـرم مـن گـرد و غــبـار راه دلــدارم در عـیـد رسـیـدن تـو حـیــرانـم هم شـادم و هم کـمـی پـریـشـانم ای مـقـصد حـرفهای بـسیـارم سرمست تو کِی شراب میخواهد؟ کِی تشنۀ عشقت آب میخواهد؟ بـا ایـن هـمـه مـن فـدایـی یــارم بـرگـرد غـریـب سـامـرا برگرد ای وعــدۀ آخــر خــدا، بــرگـرد از دوری کـربـلاسـت مـیبـارم
: امتیاز
|